دوستان در پناه قران
گل هدیه بدوستان
ان کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزندو عیال وخانمان را چه کند
دیوانه کنی هردو جهانش بخشی
دیوانه تو هردو جهان را چه کند
ان که خودرا زرع وزارع ومزرعه خویش نداند از سعادت جاودانی باز بماند
ان که طبیعتش را بر عقلش حاکم گردانیده است در محکمه هر بخردی محکوم است
ان که به هر ارمان است ارزش او همانست
ان که خودرا برای همیشه درست نساخت پس به چه کاری پرداخت
ان که خودرا فراموش کرده است از یاد چه چیز حرسند است
ان که گو هر ذات خود را تباه کرده است چه بهره ایاز زندگی برده است
ان که از صحیفه نفس خود اگاهی ندارد از کدام کتاب ورساله طرفی می بندد
ان که خود را نشناخت چگونه دیگری را خواهد شناخت
چشم دل باز کن که جان بینی انچه نادیدنی است ان بینی گر به اقلیم عشق روی اری همه افاق گلستان بینی برهمه اهل این زمین به مراد گردش دور اسمان بینی انچه بینی همان دلت خواهد وانچه خواهد دلت همان بینی بی سروپا گدای انجارا سرزملک جهان گران بینی هم دران پا برهنه جمعی را پای بر فرق فرقدان بینی دل هرزره را که بشکافی افتابیش در میان بینی جان گدازی اگر به اتش عشق عشق را کیمیای جان بینی از مضیق حیات در گذری وسعت ملک لامکان بینی انچه نشنیده گوشت ان شنوی وانچه نادیده چشمت ان بینی تا بجایی رساندت که یکی از جهان وجهانیان بینی با یکی عشق ورز ازدل وجان تا به عین الیقین عیان بینی که یکی هست وهیچ نیست جزاو وحده لا اله الا هو هاتف رحمت الله علیه
دریغا که بی ما بسی روزگار بروید گل وبشکفد لاله زاربسی تیر ماه ایدواردیبهشت که ما خاک باشیم وگل خشت پس از ما دهی گل بسی بوستان نشینند بر گردهم دوستان بسی دوستان برزمین پانهند که بی باک پا بر سرمانهند کسانی که از ما بغیب اندرند بیایندوبرخاک ما بگذرند زدم تیشه ای یکروزبر تل خاک بگوش امدم ناله ای درد ناک که زنهار اگر مردی اهسته تر که چشم است گوش است دست است سر
شبی دزدی وارد خانه ی روضه خوانی شد وانچه در منزل بود وبدردش میخورد جمع کرد ودر یک چادر شب بزرگی پیچید موقعی که خواست ان رابردارد واز منزل خارج شود روی عادتی که داشت گفت یا علی وانرا پشت کرد روضه خوان از این صدا از خواب پرید واز جا برخواست ودست دزدرا گرفت وگفت من یک عمر یا حسین گفته ام واینها را جمع کرده ام وتو می خواهی همه ی اینهارا با گفتن یک یا علی ببری کشکول طبسی
مردی که عبدالله گاو نامیده میشد روزی بارفقای خود درصحرا نشسته بود در همین بین صدای گاوی بلند شد یکی از حضار ازاو پرسید این گاو چه می گوید فورا عبدالله گفت این حیوان می گوید تو که از ما هستی پس چرا دربین خران نشسته ای
روزیعربی شتری را قربانی کرد وبه هر کس می رسید می گفت که من شتری قربانی کردم به او گفتند چیزی که درراه خدا باشه نباید بگو یی ریا میشود گفت این چه حرفیست خدا برای قربانی اسماعیل گوسفندی داد چند جا گفته ان وقت من شتری به این بزرگی قربانی کنم وهیچ نگویم
روزی پیر مردی از اهالی سمر قند که ریش بلندی داشت باتفاق فرزندش در خراسان بخدمت ملای جامی رسیدند پسر ان پیر مرد گفت در سمرقند انگوریست دانه های بلندی دارد بنام ریش بابا وچنین انگوری در خراسان یافت نمی شود ملا گفت در خراسان ما یک رقم انگوریست دانه های بزرگ وسیاه دارد ونامش خایه غلامان است واون بهتر از ریش بابای شماست
در جمع زر ومال هر انکو مست است گر بهر زر ابرو فروشد پست است وان سیم وزری که ابرو باز حرد هرچندرودزدست اندر دست است
مغرور مشو بمال چون بی خبران زیرا که بود مال چوابر گذران ابر گذران اگر چه گوهر بارد خاطر ننهد مرد خردمند بران
دستورداده ام تا کالبدم را بدون مومیایی وتابوت به خاک بسپارندتا اعضای وخودم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد کورش پادشاه هخامنش
حکیمان دیر دیر خورند وعابدان نیم سیر زاهدان سد رمق گیرند وجوانان تا طبق برگیرند پیران تا عرق کنند اما قلندران چندان که جای نفس در معده نماند وبرسرسفره روزی کس سعدی
از امام ع سوال کردند که جهت چیست که تهجد کذاران روی خوب وسیمای نیکو دارند فرمود که با پروردگار خود بخلوت صحبت میدارند پس میپوشاند بر ایشان کسوتی از نور خود
فیلسوفی از گناهان توبه کردوهمان زمان ریش خود بتراشید گفتند چرا چنین کردی گفتاز برای ان که در معصیت رسته بود
ظریفی مفلس شده بود ازاوپرسیدند تورا هیچ مانده گفت من خودم بغایت مفلسم اما زوجه مرا فی الجمله چیزی مانده گفتند چه مقدار گفت ده هزار دینار زر وپنج خروار ابریشم حق کابین او که بر ذمه منست
طبیبی ظریفی رادید که دوطعام غلیظ باهم میخورد گفت این دو طعام باهم نمیسازند روزدیگر شنید که ان ظریف بیمار شده بسربالین اوامدوگفت نه ترا گفتم که این دوطعام باهم نمیسازند گفت این زمان باری باهم ساخته اند که مراازمیان بردارند لطایف الطوایفص325
شخصی با گیوه نماز میگزارد دزدی درکمین بود میخواست گیوه اورابرباید چون سلام داد گفت ایمرد با گیوه نماز گزاردن روانیست اعاده کن که نمازی نداری گفت اگر نماز ندارم گیوه دارم
زاهدی در مجلسی میگفت ایا ماه رمضان از ما خشنود رفت یا نی ظریفی گفت بلی خشنود رفت زاهد گفت از کجا میگویی گفت از انجا که اگر نا خشنود رود سال دیگر باز نیاید
کار امروز بفردا میفکن که هروز کاری معین دارد بکار هیچکس فریفته مشو تا سرانجام ان را ببینید حضرت محمد ص
ای پسر مراقب باش که بخامو شی عادت کنی من از سکوت هیچ گاه پشیمان نشدم لیکن بسیار وقت که سخن گفتم وپشیمانی بردم لقمان حکیم
زن فرشته ایست که در ایم طفولیت پرستار ما ودر ایم جوانی کامبخش ما ودرروزگار پیری تسلا بخش ماست اره تش
کم گوی بجز مصلحت خویش مگوی چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی دادند دو گوش و یک زبان از اغاز یعنی که دوبشنو و یکی بیش مگو بابا افضل کاشانی
اگر چه پیش خردمند خامشی ادب است به وقت مصلحت ان به که در سخن کوشی دوچیز طیره عقل است دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی سعدی
پرده اسرار کسی را ندرید پیا مبر ص
راز تو بمنزله خون تواست پس در رگهای دیگران جاریش مکن اما علی ع
سوره ای از قران که بمعنای روزگار است دهر
سوره ای از قران که نام یکی از فلزات است حدید
سوره ای از قران که از فروع دین است حج
سوره ای از قران که اصول دین است توحید
ای دل از پست و بلند رزوزگار اندیشه کن دربرومندی زقحط برگ وبار اندیشه کن ازنسیم دفتر ایام برهم می خورد از ورق بر گردانی لیل ونهار اندیشه کن از ناصر خسرو
ای نفس خیره چقدر هایو هو کنی تا چند ملک ومنصب و جاه ارزو کنی تا چه شد سکندرو قارون چگونه رفت تا کی بمال من زر من گفتو گو کنی یکدم نشد که دیده گشایی به عیب خویش ای خیره چند عیب کسان جستجو کنی بگذشت عمر سرکش وخود سری بس است وقت است سر بجیب تفکر فروکنی پیری رسیدو موی سیاهت سفید شد شد وقت انکه گوش به لاتقنطو کنی دامان عصمتت شده صد چاک از گناه دست دعا برار که ان را رفو کنی ساعد.اگر که جامعه خواهی نکو شود باید نخست خوی بد خودرا نکو کنی
تعداد صفحات : 2